کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

عشق خاله به دنیا خوش اومدییییییییی

وای بچه ها, امروز صب با اس ام اس مامانم از خواب بیدار شدم که نوشته بود: کوروش جون  میای بازی کنیم من به دنیا اومدم؟! خیلی خوشحالممممممممممممم. متاسفانه هنوز موفق  نشدم برم بیمارستان ولی خبرها می گن که عزیز دل من ساعت 2 نیمه شب 16 اردیبهشت  با وزن 3900 با زایمان طبیعی و در بیمارستان بنت الهدی مشهد پاهای خوشگلشو گذاشت رو چشمای ما. دل تو دلم نیست چشمای خوشگلشو ببینم. همین الان اشک شوق تو چشمام جمع شده. کوروشم که 1 ساعته آواز می خونه. نمی دونم آیا حس کرده یه فرشته دیگه مث خودش زمیتی شده؟ با عکس ها و خبر های خدید خواهم اومد. یا امشب یا فرردا. ...
18 ارديبهشت 1391

شب سخت

سلام دوستان گلتر  از گل خودم ! نی نیاتون خوبن؟ آقاهاتون چطور؟ خوب خدا رو شکر, من که همچنان با این ویروس گوگولی مگولی دست به گرببانم. از چهارشنبه بگم که تصمیم داشتم برا کوروش لباس تو خونه ای بگیرم چون همه لباساش یا خراب شدن یا کوچیک. یه خورده هم خونه خرید داشت. خلاصه رفتیم و قبلشم یگانه از خونشون زنگ زده بود که مامانم و بابام دارن میرن دکتر شما بیاین اینجا. دیگه ما تا راه افتادیم و من از نزدیک خونه خواهرم خریدامونو کردم و لباس برا کوروشم همچنین. شد ساعت 9 شب و بعدشم که رفتیم پیش یگانه جونی. ازمون پذیرایی کرد عشقم و منم رفتم کمدای حمیدرضا جونم و دیدم و چقدم خوشگل بود همه وسایلش. مامانی جونش براش یه مینی واشر هدیه داده بود. حالا تو وبلاگش...
15 ارديبهشت 1391

سرماخوردگی من و کوروش

بهترینم سلام عزیزم چند روزی هست که تو سرما خوردی. البته فکر می کنم چون گلوت خلط داره و موقع شیر خوردن راحت نفس نمی کشی. منم بهت دیفن هیدرامین میدم. دیشب تا ساعت 2 نخوابیدی و می خواستی بازی کنی. خدا رو شکر واکسنت زیاد اذیت نکرد نه منو نه تو رو.   فقط ساعتای 2 اینا بود که دیدم بیدار شدی و داری  با خودت حرف می زنی منم گرفتم خوابیدم و نیم ساعت بعد بیدار شدم و خوابوندمت.از دیشب گلوم کمی  درد می کرد و می دونستم که مقدمه ی یه مریضی بده. دیگه صب که بیدار شدم داشتم خفه می شدم.آموکسیسیلین خوردم و با آب نمک گلومو شستم که دیدم زنگ در حیاطه. درو باز کردم که مامان ملی و دایی رضا بودن. راستی چند روز که با آرام پز از ش...
12 ارديبهشت 1391

این روزهایم از خنده های تو شیرین تر است با چشمهای تو...

کیت کت مامان سلاممم دیشب چون می خواستیم بریم دکتر بابا گفت تو رو 10 دقیقه بذاریم خونه مامان اعظم و بریم درمونگاه که سر کوچه اوناست. من قبول کردم. ولی وقتی بدون تو راه افتادیم اشکام مثل ابر بهاررررررر می ریخت. آخه پاره  تنم الان 13 ماهه زیباترین ملودی زندگیم صدای نفسهای تو شده. گفتم تو رو خدا برگردیم کوروشم و می  خوام فقط. ولی بابا برنگشت گفت کوروش تو درمونگاه مریض می شه. خلاصه رفتیم و نوبت گرفتیم و نوبتم  شد و به دکتر گفتم یه نی نی دارم می خوام زود خوب شم. اونم جات خالی یه آمپول یک میلیون و دویست با یک بتامتازون نوشت و چند تا قرص و شربت. و گفت دو تا آمپولتم همین امشب بزن. خلاصه رفتیم داروها رو گرفتیم و برگشتیم (...
12 ارديبهشت 1391

واکسن 4 ماهگی پسرم

امروز من و بابای کوروش رفتیم مرکز بهداشت و واکسن پسرم زده شد. الان بعد از یه عالمه گریه عشقم خوابید. البته قطره استامینافن هم دادم بهش وزن : 8 کیلو  از ماه پیش 200 گرم کم کرده اینقد که  بازیگوش شده. ولی نرمال بود قد: 68cm, دور سر: 44  اینم عکس قبل از رفتن به مرکز بهداشت  کوروش واکسن زده و خوابیده قند عسلم ...
10 ارديبهشت 1391

8/2/91 مهمانی روز معلم که به علت احتمال زایمان انسی جون 4 روز زودتر برگزار شد+ کوروش 4 ماهه من

سلام عزیزان من  چون خیلی خستم و در حالتی نا متوازن دارم تایپ می کنم زود می گم و میرم. امشب خونه آقای بامشاد صاحب مدرسمون ( البته برای من مدرسه سابق ) جشن روز معلم بود. و خیلی ام خوش گذست الحمدلله. امروز کوروش من 4 ماهش تموم شد و وارد 5 ماه شد. وای که چقد این روزای  شیرین با کوروش بودن داره زود می گذره. فردا صبحم باید بریم واکسنشو بزنیم. یااا خدا نگران پسرکمم که الان از همه جا بیخبر راحت خوابیده عزیزم. حالا چند تا عکس: ...
9 ارديبهشت 1391

امروز 3.2.91

امروز یک روز خوب خدا بود. صب با کوروش رفتیم حموم بعد از یه مدت زیادی که نبرده بودمش حموم. بعدش خواهر جونیم زنگ زد و گفت بیاین خونه ی مامانی یگانه که مجلس زنانست و توام چون با حالی بیشتر خوش می گذره  خلاصه تا خودم و کوروش حاضر شدیم شد ساعت 12:30 و تاکسی گرفتیم و رفتیم. وای که چقد بد رانندگی می کرد.خیلی ام بی ادب بود آقاهه. ساک کوروشو کیف لبتاپ تو یه دستم, کوروش سر بغلم با چادر نمی تونستم را برم, بعد آقاهه سرم داد می زنه که خانوم نمی تونی یه درو باز کنی؟ چرا مردم اینقدر بیر حم شدن؟ خلاصه رسیدیم و  مامانی یگانه برا کوروشم حریره بادوم با آرد برنج و بادوم درست کرد که 3 وعده خورد و وای که چقدر تاثیرش و دیدم. بچم آآآآآآآآروم بود و خوش اخ...
4 ارديبهشت 1391

ّکالسکه سواری تا خونه ی مادربزرگ پدری

سلام سلام دوست ای نازنین من و کوروشی, احوال شما؟ عسلی جونم چطوری؟ مامان کوروشی جون؟ مامان میکاییل نازنین؟ مامان نرگس خوبم؟ نایسل عزیزم؟ خوش اومدی سمانه جون به جمع مامانای نی نی وبلاگی و خواهر گلم همینطور, دایی رئوف مهربون که همیشه به کوروش جون سر می زنه و بقیه دوستای عزیزم. ما خوشحالیم که دوستایی مثل شما داریم و هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنیم.   امروز جمعه 1/2/90 من و عشقم کورش جونی از صبح با هم تنها بودیم, البته تا 10 که خواب بودیم و بعد کوروش بازیگوش من بیدار شد و طبیعتا منم بیدار کرد و با هم بازی کردیم و باز ساعت 12 خوابیدیم تا 3. ناهارم از روز قبل لوبیا پلو داشتم که همونو گرم کردم و خوردم. این و بگم که کوروش فقط روی پا می خوابه...
2 ارديبهشت 1391